عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

اولین برف بازی عشق مامان درآبعلی

قشنگ مامان تو دی ماه بود که واسه برف بازی با دوستای بابایی رفتیم آبعلی خیلی بهمون خوش   گذشت و شما برای اولین بار برف رو میدیدی وکلی ذوق کرده بودی همش از زمین برف برمیداشتی و پرت میکردی و جیغ میزدی بف بف (برف) زیاد نزاشتی ازت عکس بندازم اصلا   واینمیستادی این چندتام بغل بابایی بودی انداختم ...
27 بهمن 1392

ماه

جیگر مامانی روزا وقتی آفتاب درمیاد یه سایه میفته روی دیوارمون که شما فک میکنی ماهه و باذوق به من نشون میدی میگی مامان ماه الهی مامانی فدات بشه ماه زیبای من عاااااشقتم ...
27 بهمن 1392

یکی دیگه از شیطنتای وروجک مامان

عزیز دل مامانی یاد گرفتی درلباسشویی رو باز میکنی و لباس میبری میندازی توش وقتی شما بیداری جرات ندارم لباسشویی رو روشن کنم چون اینقدر دکمه هاشو میزنی که یا خاموش میشه یا از اول شروع به کار میکنه عشق یک واژه ی زلال است ،تو باید باشی قلب من  زیر سوال  است ، تو  باید  باشی فال حافظ  زدم آن رند غزل خوان  هم  گفت زندگی  بی   تو محال  است ، تو باید باشی       ...
25 بهمن 1392

با تلفن حرف زدنت

اینجا داری با بابایی صحبت میکنی و خودتو براش لوس میکنی خیلی با دقت به حرفاش گوش میدی و جوابشو میدی من به دوچیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجودتو دراین دنیا دوچیز میخواهم  یکی تو و دیگری خوشبختی تو ...
25 بهمن 1392

سالاد خوردن جیگر مامان

عزیز مامان شمام مثل من و بابایی عاشق سالاد هستی و بعضی موقع ها که غذا نمیخوری با سالاد بهت غذا میدم و شما میخوری اینم چند تا عکس از سالادخوردنت  دوستت دارم گل خوشبوی باغ بهاریم   .   ...
25 بهمن 1392

تولد دوستای بابایی

اینجام تولد دوتا از دوستای بابایی بود و توی باغچه جشن گرفته بودن و خیییلی بهمون خوش گذشت شما کلی رقصیدی خیلی سرد بود و همه رفته بودیم زیر کرسی خیلی کیف داد شماهمش میرفتی زیر لحاف دالی بازی میکردی مداد رنگی و دفتر نقاشیتم برده بودم و حسابی مشغول شده بودی باهاشون و خط خطی میکردی دوستت دارم بی منت و بی انتظار باش تا پرشوم از لذت بودنت     ...
22 بهمن 1392

اولین سفرت به مشهد

عزیز دل مامانی سه روزبا دوستای بابایی رفتیم مشهد و این اولین سفرت به مشهد بودخییییلی خوش گذشت فقط هوا خیلی سرد بود روز آخر که میخواستیم بیایم برف میبارید اینم عکساش عکسای فرودگاه داخل هواپیما داخل هتل حیاط حرم . رستوران هتل باغ وحش وکیل آباد وقتی رفتیم باغ وحش هوا خیلی سرد بود و برف میبارید یکم که گشتیم ما زودتر رفتیم تو ماشین نشستیم تا بقیه بیان و شما خوابیدی بعد رفتیم رستوران پدیده شاندیز ناهار خوردیم   سفره خانه رستوران پدیده نازنینم ، عزیزترینم چه دعایی کنمت بهتر از این خنده ات از ته دل،گریه ات از سرشوق،روزگارت همه شاد ...
20 بهمن 1392

نازگل مامان 16 ماهه شد

این روزها و شبهای تو ناب و زودگذر است،همچون باد حرفهای دلنشینت...کارهای شیرینت...اولین های واپسینت خنده های نازنینت...خوابهای بهترینت همه و همه میرود درست مینشیند درعمق قلب عاشق من ...حک میشود درروح و جانم...ثبت میشود درذهن بیقرارم و من میمانم و یک دنیا خاطره که حتی مجالی نیست برای ثبت و ضبطشان،فرصتی نیست برای غصه سپری شدنشان دلم میگیرد از گذر شتابان ثانیه ها که همچون باد میگذرد...محض رضای خدا انصاف داشته باشید....اگر سختی و تنگی هم رسید به همین عجله رد شوید و بروید و بشویید...به همین شتابی که این روزهای زیبای بهشتی را ازمن میدزدید اگر چنین باشد گله ای ندارم ...خودم را محکوم میکنم که همپای ثانیه ها بدوم و شکوفایی نوگل باغ ز...
10 بهمن 1392

ملینا و بابایی

بابایی که نرم افزار تو گوشیش داره که حیوانات و حروف الفبا و.. به صورت اسم و شکل نشون میده توام عاشقشی اینجا بابایی داره برات میخونه اونا رو اول حواست نبود دارم ازت عکس میگیرم بعد که متوجه شدی خیلی بامزه میخندیدی و به دوربین نگاه میکردی   ...
10 بهمن 1392