مهمونی
عزیزدلم
بابایی چندروز ماموریت رفته بود و من و شما رفتیم خونه عمه سهیلا موندیم
فاطمه و اعظم هم با آرمان و مهیار اومدن اونجا پیش ما بودن و حسابی بهمون خوش گذشت
شما با آرمان و مهیار حسابی بازی میکردی البته دعوام که چاشنی بازیاتون بود
آرمان وروجکم که خیلی گاز گازوعه از همون بدو ورود یه گاز از لپت گرفت و کبودت کرد و شما دیگه حسابی ازش میترسیدی و سمتش نمیرفتی
اینم چند تا عکس از وروجکهای شیطون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی