پارک...تاب...سرسره
عسل مامان
هوا بهاری شده و واسه پارک رفتن عالیه واسـه همیــن تقریبـــا هفته ای دوبار یــا بیشتر میبرمت پارک
عاشق سرسره هستی به سرسره میگی سُسُری خودت یادگرفتی از پله ها بالا میری و سر میخوری ولی موقع سرخوردن کمی میترسی و ما باید دستتو بگیریم زیاد تاب بازی دوست نداری تا سوار تاب میکنیمت یکم که گذشت سریع میای پایین باز میدویی سمت سرسره
بعداز اینکه از تاب و سرسره خسته شدی میگی سکه یعنی بریم دستگاهای سکه ای سوارشیم و حتما چندتا ازاونام سوار میشی
اینجا شما رو آماده کرده بودم و داشتم خودم آماده میشدم که اومدم دیدم کیف پولمو برداشتی و هرچی کارت و
پول بود ریختی بیرونهمه رم یکی یکی بررسی میکردی و تادیدی دارم نگات میکنم خودتو لوس کردی هیچی بهت نگم
اینجام اومدیم پایین که بریم شمادوییدی رفتی خونه مامان جون اینا و رومبل لم دادی و نمیومدی بریم
اینجام دیگه بالاخره رسیدیم پارک
مـــلینای مــــــــن
تـو بـرای بزرگ شدن می کوشی و مـن برای نگه داشتن این همه روزهای زیبا...
پـــس بیـــا بـــا هـــم عــــهد بـبـندیم
تو بزرگ شو عزیزترینم اما تا میتوانی برایمان بساز از این روزهای قشنگ بی تکرار !
مـا هم قول میدهیم هـدیه کنیم به تو تـمام آرامـش ، عـشق ، امـنیت و احترام را !
ره توشه زندگی ات باد فرداهای شاد !
عاشقتم فرشته من