عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

خلاصه ای از 9 ماه بارداری

1392/6/16 16:54
نویسنده : romina
1,135 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از این که فهمیدم باردارم رفتم پیش متخصص زنان و ایشونم گفت باید سونوگرافی بدی که سن بارداریت مشخص بشه وقتی رفتم سونو دکتر گفتش کیسه مشاهده میشه اما جنین دیده نمیشه شاید به خاطر سن کمه جنین باشه منم خیلی ناراحت شدم و تا خونه گریه کردم وقتی اومدم خونه به خاله وجیهه زنگ زدم و کلی گریه کردم اونم گفت ناراحت نباش چیز طبیعیه که جنین دیده نمیشه اصلا مشکلی نیست منم یکم آروم شدم اما تا بعد از ظهر که برم و سونو رو به دکتر نشون بدم دل تو دلم نبود و کلی دعا کردم وقتی رفتم دکتر گفت مشکلی نیست و تو هفته 4 بارداری هستی خدا رو شکر کردم و خیالم راحت شد.

تو هفته 7 بودم که لکه بینی داشتم و روز تعطیل بود فوری با بابایی رفتیم بیمارستان میلاد و سونو دادم خدا رو شکر مشکلی نبود اونجا اولین بار صدای قلبتو شنیدیم و کلی ذوق کردیم دکتر گفت اندازه لوبیا میمونی و تصویرتو بهمون نشون داد وای اصلا احساسم تو لحظه قابل توصیف نیست اشک تو چشمام جمع شده از خوشحالی اینم به خیر گذشتنیشخند

روز 14 فروردین بود که بابایی اصرار کرد که بریم برای تعیین جنسیت من شب قبلش خواب دیده بودم که رفتیم سونو و گفته دختره (آخه من عاشق دختر بودم نیشخند)اما بابایی میگفت فقط سالم باشه البته اونم دختر بیشتر دوست داشت نمیخواست به زبون بیاره هفته 16 بارداری بودم که رفتیم دکتر برام سونو نوشت و چون 7 بعد از ظهر بود هیج جا قبول نمیکرد اون موقع سونو بدیم مام رفتیم سونوگرافی اطهری که شبانه روزی بود و بعد از یک ساعت معطلی نوبتمون شدو رفتیم داخل دکترم بعد از انجام سونو گفت که جنسیتش دختره البته دقمون داد تا بگه منم به بابایی گفتم دیدی خوابم تعبیر شدچشمک

هفته 21 بودم که اولین تکونتو احساس کردم البته تکون نبود لگد بود نیشخنددقیقا روزیکشنبه 9 اردیبهشت بود دیگه از اون به بعد مدام در حال لگد زدن وشوت زدن بودی همچین خودتو قلمبه میکردی شکمم میومد بالا احساس میکردم الان شکممو پاره میکنی میای بیرون چشمکپنج شنبشم رفته بودم سونوگرافی سه بعدی که اونجا کامل چهره نازتو دیدم و آقای دکتر میگفت وای عجب بینی کوچیکی داره اصلا احتیاج به عمل نداره خدا براش عمل کرده دستاتم مشت کرده بودی آقای دکتر میگفت خسیسه ها دستاش مشته ولی تو برعکس خیلی دست و دل بازی گلم .

هرکسی عکس سونو رو دید گفت خیلی شبیه خودته قشنگ معلومه و واقعانم خیلی شبیه خودم شدی اینم اولین عکس نازت توشکم مامانی

ماه 7ام بودم که شکمم خارش بدی گرفت و اینقدر خارونده بودم که تمام شکمم زخم شده بود گفتم شاید به خاطر ترک هایی که خورده خارش داره اما چندروز بعد بدتر شد و تمام بدنم خارش گرفت رفتم دکتر پوست بهم گفت کهیر دوران بارداریه و به جفت حساسیت داری تا زایمان نکنی خوب نمیشه و ممکن بعد از زایمان جنین هم کهیر داشته باشه و من کلی گریه کردم و ناراحت شدم چون خودم اون وضعیت و نمیتونستم تحمل کنم چه برسه به یه طفل معصومی مثل توخلاصه دکتردوتا پماد داد اما اصلا اثر نمیکرد کل بدنم گر میگرفت و خارش شدیدی داشتم اصلا خواب و خوراک نداشتم فقط گریه میکردم با بابایی شبانه رفتیم بیمارستان رازی یه پماد و قرصم اونجا بهم دادن اما انگار نه انگار هیچ فرقی نکردم و روز به روز بد تر میشدم آخر بابایی صبح ساعت 4 رفت بیمارستان رازی وقت گرفت رفتم اونجا بهم یه پماد ساختگی دادن بعد از یک هفته کامل خوب شدم این پروسه حدود یک ماه طول کشید و من تو این یک ماه مردم و زنده شدمگریه

تازه از ماه سوم بارداری دانشگاهم میرفتم با چه بدبختی ترم آخر بودم مجبور بودم تمومش کنم چون که میدونستم تو وروجک بیای دیگه بهم اجازه درس خوندن نمیدی تا آخر ماه 7 ام دانشگاه میرفتم و تیرماه موقع امتحانات اصلا حوصله درس خوندن نداشتم ولی خب خداروشکر با معدل17.82قبول شدم و یه بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد .

برای امتحانات عمو حسن منو میبردو منتظر میشد من امتحانمو بدم و باهم برمیگشتیم خلاصه همسایه ها یاری کردن تا من درسم تموم شه

بعد از اونم تا زمان زایمان استراحت میکردم البته تو این نه ماه حالت تهوع لعنتی هیچ وقت ولم نکرد و تا آخر باهام بود.


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)