خاطرات بیمارستان
ساعت 4 منو از ریکاوری آوردن بخش و شمارو شستن و ترو تمیز و خوشجل اومدی پیشم تا شیرت بدم اما هرکاری میکردیم تو دوقلوپ میخوری و بعد شروع میکردی به گریه کردن اون شب مامان جون پیشم موند و تا صبح تو فقط جیغ زدی و گریه کردی آخر بهت یکم شیر خشک دادیم خوردی و توپ افتادی خوابیدی ظهرم بابایی اومد مرخصمون کرد رفتیم خونه مامان جون اینا و تا 3 ماه مهمونشون بودیم به خاطر خوش اخلاقیای تو
صبح تا شب،شب تا صبح فقط گریه میکردی و به سختی یکم شیر میخوردی
اونم به خاطر این بود که کولیک داشتی و خیلی اذیت میشدی عزیز دلم
اینم عکس از اولین روزی که اومدی خونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی