هشت ماهگی گل دخترم
روزا میگذره و تو روز به روز بزرگ تر میشی و کارای جدیدی یاد میگیری و مارو حیرت زده میکنی
روز به روز شیرین تر و خواستنی تر میشی و ما رو غرق لذت میکنی ولی همچنان غرغرو بد خواب هستی و کل روز همش باید بغلت کنیم و تا میزاریمت زمین شروع میکنی به گریه ولی با همه اینا من و بابایی عاشقتیم.
کارهایی که تو این ماه میکردی:دست میدادی،در شیشه شیرتو و قابلمه و کتری وهرچیز دیگه ای رو برمیداشتی و میزاشتی سرجاش ،تا میگفتیم الله اکبر کن سجده میرفتی و میگفتی آآ
عاشق نون بربری بودی و دست هرکی تو خیابون میدیدی اینقدر جیغ میزدی تا بهت بده و آبرومونو میبردی همه فکر میکردن ما به تو غذا نمیدیم گربه رو خیلی دوست داشتی تا میگفتیم پیشی رو صدا کن میگفتی عع عع ،کاغذ و خودکار که بهت میدادیم خط خطی میکردی
قمقمه آبتو برمیداشتی درشو باز میکردی و خودت آب میخوردی
وقتی میخواستی چیزی رو برداری که خطرناکه یا به چیزی دست بزنی اول منو نگاه میکردی میگفتی جیز خیخ و انگشت اشارتو تکون میدادی ولی باز با پرویی تمام کار خودتو انجام میدادی عزیز دلم
عکسای ماه هشتم از زندگیت