شب زنده داری دیشب
دوشبه که با هزار ادا میخوابی تا میخوام بخوابونمت فرار میکنی میری بغل بابایی و خودتو لوس میکنی نمیزاری اونم بخوابه
دیشب ساعت 4 صبح از خواب بیدارشدی رفتی بالاسر بابایی و بیدارش کردی بهش گفتی نانای
گوشی بابایی رو گرفتی و برات آهنگ گذاشتم تو خونه راه میرفتی و میرقصیدی و میخوندی
خلاصه تا 6.30 بیدار بودی و آخراش دیگه قاطی کرده بودی و فقط گریه میکردی
بعد از یه جنگ طولانی و سخت بالاخره تسلیم شدی و خوابیدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی