عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

درانتظار زنگ زدن بابایی

فرشته کوچولوی من صبح که بیدار میشی اول زود میری به بابا زنگ میزنی و باهاش صحبت میکنی و حسابی خودتو براش لوس میکنی بهش میگی چرا موس (بوس) خدافظی باهم نکردی همینجوری رفتی شرکت باباییم میگه شما خواب بودی بوست کردم متوجه نشدی با یه نفس عمیقی که خیالت راحت شده  میگی آهان خواب بودم ترسیدی بیدارشم بوسم کردی رفتی کلا روی این بوس خدافظی خیلی حساسی هرکی تا سرجلوی درم بره باید باهاش بوس خدافظی کنی وگرنه ناراحت میشی درآخرم کلی پشت تلفن سفارش میدی که اومدنی بابایی برات چیا بخره     ...
31 خرداد 1395

تیشرت بابایی

نازنینم   بابایی چند روز رفته بود ماموریت و شما حسابی دلتنگش بودی و براش بی تابی میکردی هی میرفتی سر کشو لباساش و لباساشو بغل میکردی بوس میکردی میگفتی بابایی کجاس چرا نمیاد پس همش لباساشو میپوشیدی و بوس میکردی آخرم با تی شرتی که پوشیدی خوابت برد قشنگم       ...
30 خرداد 1395

شب یلدا

    اینم کاردستی قشنگت که به مناسبت شب یلدا درست کردیم   ...
30 خرداد 1395

ناز و اداهات جلوی آینه

قربونت برم من خونه خاله بانو تو اتاق آینه قدی دارن و شما رفته بودی تو اتاقشونو و هی موهاتو شونه میکردی و قر میدادی و میرقصیدی و خودتو تو آینه میدیدی و کلی کیف میکردی و ادا درمیاوردی خیلی بامزه بود حرکاتت اینجام تو آشپزخونشون نشستی ومویز میخوری و منتظر چایی هستی           ...
29 خرداد 1395

خاله بازی

نفسم عمو حسن برات سرویس آشپزی خریده و شما با عروسکات مشغول خاله بازی با وسایلت میشی و برای عروسکات غذا میپزی و بهشون غذا میدی و یه مامان کوچولوی ناز و خوشگل میشی   ...
28 خرداد 1395

نون و ماست خوردن فندق مامان

عاشق ماست خوردنی و معمولا یه قاشق که میخوری قاشق و میزاری کنارو بانون میخوری و آخرم که دیگه بادست میخوری و کل صورت و دستات و همه جات ماستی میشه و ماستی که تو سفره میریزه رو میخوای بادست ماستیت تمیز کنی که حسابیم تمیز میشه   دختر شيرين ترازشهدعسل    دخترم ده شعرنويكصدغزل   دخترم   زيباترين رنگين كمان      افتاب  روشن اين اسمان   دخترم   يك   عالمه  مهرووفا         برترين   پيمانه  جودوسخا   دخترم گلدان   گلهاي   بهار &nbs...
24 خرداد 1395