عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

پایان 18ماهگی

بهونه قشنگ من برای زندگی روزبه روز بزرگتر و شیرین زبون تر میشوی و با کارا و حرفای جدیدت ما رو متعجب میکنی با اون زبون و لحن بچگونه دل ما رو میبری عزیزدل مامانی   دیگه جمله های سه کلمه ای میگی و واضح تر صحبت میکنی هر چی میگیم فوری مثل طوطی تکرار میکنی و ماشالله نسبت به همسنات خیلی جلوتر و باهوش تری   اینم یه سری از کلمه هایی که یاد گرفتی:   به آژانس میگی آجانس یه سری که میخواستیم بریم بیرون زنگ زدم آژانس شما ازاونجا یاد گرفتی همش میگفتی آجانس ماشین که اومد از آقای راننده با حالت سوالی پرسیدی آجانس راننده غش کرد ازخنده   خیلی بامزه بود بعدشم همش تو خونه کارت آژانس رو برمیداشتی ...
26 مرداد 1393

عیدی من و بابایی به تک گل باغ زندگیمون

قشنگ ترین بهونه زندگی   اینم عیدی امسالت که شما خودت انتخاب کردی و خیلی دوستش داری وقتی آوردیمش خونه کلی ذوق داشتی و همش سوارش میشدی هرکی میومدخونمون فوری با ذوق نشونشون میدادی   خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟ این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟ این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟ این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟ این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟ این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان ت...
16 مرداد 1393

سفربه تنکابن

عروسک مامانی   روز اول عید خونه باباجون و آقاجون رفتیم و شما کلی عیدی ازشون گرفتی روز دوم عید طبق برنامه ای که با دوستای بابایی داشتیم همگی راهیه تنکابن شدیم   سه روز اونجا بودیم خیلی خیلی سفرخاطره انگیز و خوبی بود و بهمون خیلی خیلی خوش گذشت شما همش اونجا با دوستت آقاپارسا بازی میکردی تو حیاط ویلا توپ بازی میکردین سنگ تو فرغون میرختین با بیل باغچه رو میکندین یا همش   ازپله ها بالا میرفتی و چون خوب بلد نبودی ازپله ها بالا بری من یا بابایی همش رو   پله مراقبت بودیم که خدایی نکرده نیفتی بردیمت جنگل  با پارسا اسب سوارشدی و کلی ذوق کرده بودی و صدای پیتک...
9 مرداد 1393

سال تحویل نوروز1393

دخترنازم   ا ین دومین نوروزه که درکنار ماهستی و عید رو برای ما زیبا تر کردی   تو بهترین هدیه خداوند برای ماهستی و من و بابایی با وجود نازنینت   روز به روز خوشبخت تر میشیم و عاشقانه میپرستیمت   اینم چندتا عکس از زمان سال تحویل من  عشق  را  در  تو تو   را   در   دل  دل  را  در  موقع   تپيدن    و تپيدن را به خاطر تو دوست دارم   من بهار را به خاطر شكوفه هايش ...
8 مرداد 1393

عید نوروز 93

عید است و می وزد نفس روشن بهار   جاری است آب و آیینه از دامن بهار   عید است و باید از نفس گل مدد گرفت   از نغمه های قدسی بلبل مدد گرفت نوروز، نماد جاودانِ نو شدن است   تجدید جوانیِ جهان کهن است   زین ها همه خوب تر که هر نو شدنش   یادآور نام پاک ایرانِ من است     ...
8 مرداد 1393

چهارشنبه سوری

خوشگل مامان چهارشنبه سوری من و بابایی و شما رفتیم پشت بوم و آتیش بازی ها رو تماشا کردیم و دوتا بالون فرستادیم هوا شما خیلی خوشحال بودی و از دیدن آتیش بازی لذت میبردی بعدش اومدیم توی حیاط رومنقل آتیش درست کردیم و از روش پریدیم و بعدش جوجه درست کردیم و خوردیم خیلی شب خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت   دخترکم ، برگ گلم ،‌ الهه زیبایی من و بانوی مقتدرم در جهان باورم هیچ چیز با ارزش تر از وجود نازنین و پر برکت تو نیست و هیچ چیز باشکوه تر از لبخند زیبا و معصومانه تو نیست ...
16 ارديبهشت 1393

ملینا عشق بربری

زندگی مامان شما عاشق نون هستی مخصوصا بربری اگه تو خیابون دست کسی ببینی داد میزنی نون نون تا طرف بهت نون بده اصن یه وعضی یه روزم که با کالسکه برده بودمت بیرون برگشتنی بربری خریدم و شما ازم گرفتی خودت نگه داشتی تا خونه و همش میخوردی خیلی بامزه بود همه نگاهت میکردن و ضعف میکردن برات اینم چندتا عکس از این شیرین کاریت نفسم   ای قبلگاه عشق من ... ای نازنین ترینم ... بی تو زیستن برایم ممکن نیست... کاش میتوانستم از چشمهای تو سیراب شوم... ای خورشید سرزمین عاشقی من... دلبندم دوستت دارم برای همیشه ...     ...
15 ارديبهشت 1393

روروئک سواری جیگرمامان

نازگل مامانی از وقتی که راه افتادی دیگه سوار روروئکت نشدی منم جمعش کردم و گذاشتم تو کمد   چندوقت پیش وقتی داشتم کمد و تمیز میکردم شما روروئک دیدی و کلی ذوق کردی و توش نشستی و   کلی بازی کردی چون برات کوچیک شده بودوقتی میخواستی راه بری بادست بلندش میکردی راه میرفتی   خییلی بامزه بود کارات الهی مامانی فدات بشه عزیز دلم   اینم عکسای دردونه مامان                برایت آرزو دارم که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را چو باران٬آبی و زیبا بباری٬شادمانه روی گرد غم ب...
11 ارديبهشت 1393

نفس مامان 18 ماهه شد

فــــروغ چشمانم! نازنینِ  من؛ هـــــر روز با تو... چقدر خوشبختم، که این هر روزه را من، با تو بودم تماماً! هر صبح، چشمان تو! گرمای تن و صورت و بوی بی رقیبت. هر روزدستان تو؛ لطافت بازی با تو... عشق بودن کنار تو! هرظهر، باز چشمانت، لبانت؛ دوباره خواب و آغاز دل بازی... هر غروب، پاهایت! و شادی از شوق شنیدن قهقهه هایت، طنین صدایت. هر شب، تن تو! نفس در نفس هم، دم و بازدم هم. هر روز، لبانت، گونه هایت، چشمانت، موهایت... و بوسه هایی سراسر عشق که زیستن را هدیه می دهند. تویی که چشمانم را سوی دیدن می دهی. تویی که نفس بالنده ی منی! تویی که تمام زندگی منی. تمام دار و ند...
9 ارديبهشت 1393