عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

ملینا و دایی علی

اینم چند تا عکس ملینا با دایی علی جون   اگر مجبور باشم انتخاب کنم بین دوست داشتنت یا نفس کشیدن از آخرین نفسم استفاده می کنم تا بهت بگویم دوستت دارم     ...
7 تير 1394

سفربه نوشهر

دردونه مامانی من و بابایی و شما یه سفر سه روزه به نوشهرداشتیم و حسابی بهمون خوش گذشت شما با دیدن دریا کلی ذوق کردی و جیغ میزدی وای دیا   میگفتی دیا  خلی بزگه یعنی دریا خیلی بزرگه رفتی یکمم آب بازی کردی البته فقط پاهاتو میزدی به آب وقتی موج میومد خوشت میومد تو ویلامونم که بودیم شما همش تو بالکن بودی و دریا رو تماشا میکردی   دوست داشتن ساده است، باورکردنش سخت تو ساده باور کن که من سخت دوستت دارم ...
5 تير 1394

روزت مبارک دخترم

برای  دختر  گلم  یه  آسمون عشق  میارم برای  ناز اون  چشاش سخاوت هدیه میارم یک دل پر امید و مهر ، ترانه ساز غصه ها هدیه  من  به دخترم ، همون غریب  بی ریا دخترم روزت مبارک عزیزترینم واسه روزدختر واست یه پیراهن و یه کیت پزشکی خریدیم و شما خیلی خوشت اومد خیلی بامزه  با وسایل دکتریت ما و عروسکاتو معاینه میکنی و میگی من خانم دکترم واسمون دارو هم مینویسی و همش آمپول میزنی   این عروسکت و مامان جون برات خریده و خیلی دوستش داری اسمشو گذاشتی پریسا و همه جا همراهته   ...
5 تير 1394

نفس مامان دوساله شد

  میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم     سالروز تولدت بادا فرخ ای ناز دانه ی زیبا بار دیگر رسیده پنجم شهریور شده ای دو ساله و پویا میوه ی باغ زندگی هستی خوب و سر زنده ، زیرک و رعنا شاد و پیروز باشی و خوشحال ای ملینا، عزیز دانه ی ما شمع ها هم به فوت تو زیباست کیک و کادو ، نشان عشق و صفا آرزومند نیک روزی تو همه هستی...
4 تير 1394

متاسفم

عزیز مامان خیلی خییلی ناراحتم چون وقتی داشتم با لب تاب کارمیکردم شما اومدی که بیای بغل من خوردی به لب تاب ، لب تاب افتاد زمین و تمام عکس و فیلمات پاک شد بردیم چند جا لب تاب رو نشون دادیم تا بتونیم عکس و فیلمات و برگردونیم ولی گفتن نمیشه وافعا متاسفم واسه همینه دیگه دل و دماغ اینکه بیام وبلاگت و آپ کنم نداشتم ولی از این بعد عکسایی که از24ماهگی به بعد داری و میزارم تو وبلاگ ایشالا که بتونیم اون قبلیا رو برگردونیم اونارم برات بزارم به هرحال خیلی ناراحتم منو ببخش ...
3 تير 1394

مهمونی خونه محمدحسین

یه روز صبح از خواب بیدارشدیم تا بریم خونه محمدحسین شما زود صبحانتو خوردی و حاضرشدی که بریم با دوستت بازی کنی اینجا حاضرشدی تا بریم رفتی تو اتاق دالی بازی میکردی اینجام رسیدیم خونه محمدحسین و کلی بازی کردین و گهگاهیم دعوا ولی خیلی بهترازقبل شدین بیشتر بازی میکنین تا دعوا ...
11 آذر 1393

ملینا باغبان میشود

گل من عاشق آب دادن به درختا شدی و به هربهونه ای میری حیاط تا به درختا آب بدی واسه اینکه خودتو خیس نکنی و راحت به درختا آب بدی برات تو آپ پاش آب ریختم و شما با اون به درختا آب میدی و کلی ذوق میکنی   ای قبلگاه عشق من ...   ای نازنین ترینم ...   بی تو زیستن برایم ممکن نیست...   کاش میتوانستم از چشمهای تو سیراب شوم...   ای خورشید سرزمین عاشقی من...   دلبندم دوستت دارم برای همیشه ...       ...
6 مهر 1393

مهمونی خونه پارسا

عشقم رفتیم خونه پارساجون مهمونی و شماو پارسا حسابی بازی کردین و خاله الهه واستون با صندلی و چادرخونه درست کرد و شما رفتین توش وکلی کیف کردین خاله براتون تخمه آورد و شما شروع کردین به خوردن و گاهی شما از ظرف پارسا تخمه برمیداشتی و لجشو درمیاوردی وروجک مامانی حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس زدن و نه از قشنگی ، نفس مرا بند آوردن می‌بینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را می‌آفرید ...
31 شهريور 1393

نفس مامان 20 ماهه شد

فرشته ی من   همه بازی های کودکی ات را دوست دارم...و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی آمیخته با   ترس ، لمس میکنم...نمی خواهم آرزو کنم ای کاش به اندازه آغوشم میماندی...   چرا که من با هر تار موی تو که رشد میکند ، اوج میگیرم!!!   لذت دیدن قد برافراشتن تو به تنگ شدن آغوشم می ارزد... ماهگیت مبارک       ...
29 شهريور 1393