عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

پایان 19 ماهگی

ملینای عزیزم آنچنان به زندگی ام رنگ و بوی دلنشینی بخشیده ای که به خاطر نمی آورم زمانی که تو را نداشتم لذت های دنیایم چه بوده است؟؟؟     خداوندا چگونه شاکر باشم نعمتی را که از به خاطر آوردن تک تک لحظات نابش  اشک در چشمانم حلقه میبندد! لحظات شیرین و تکرار نشدنی شیطنت های دخترکم که گهگاه صبرم را نیز بر هم میریزد! لحظات به خواب رفتنش که آنقدر خودش را در  آغوشم جابجا میکند و آنقدر پوست لطیف بی همتایش نوازشگر دستهای خسته ام میشود که گاه من زودتر از او به خواب میروم! لحظات خاطره انگیز و پر لذتی که آوای دلنشین قهقه های کودکانه ...
28 شهريور 1393

پازل

خوشگل مامان یه  پازل  چوبی  چند وقت  پیش  برات  گرفتم  و  شما  خـــیلی خـوشت اومد و  بعد از یکی دو بار چیدن  بدون  اینکه  کسی   یادت بده خـــودت کامــــل یــــــاد گرفتی جــــای هــــرکــــــدوم کجاست و اسماشونم یــــادگرفتی دیگه خودت همه رو  سریع   میچینی   قربون دخترباهوشم برم که اینقدرزودهمه چیز و یاد میگیره     دخـــــــــــتــــــــــــــــرم بـــــــــــــــــــــــــــــرگ گــــــــــــلـــــــم غـنــــچه ی خــــــــوش رنــــــگ دلم... دســـــت خـ...
22 شهريور 1393

قلعه شادی

نازگلم پنج شــنبه با بابا جون اینــا رفتیــــــم قلعه شـــــادی و اکــــثرا وسیله هاشو سوارشدی و حـــسابی بهت خوش گذشت   اول یکم تو محوطه پارک با اون تیپ قشنگت دوییدی و همه رو شیفته خودت کردی بعد رفتی داخل قلعه شادی و کلی وسیله سوارشدی مــــــــی بـــــوســـــــــمــت...!مـــی خـــــــنــــــدی!!!!!   وقـــــــتــــی کــــــه می خــــندی ،زنـــــدگی جــــاری مــــی شــ...
22 شهريور 1393

پارک...تاب...سرسره

عسل مامان هوا بهاری شده  و واسه پارک رفتن عالیه  واسـه همیــن تقریبـــا هفته ای دوبار یــا بیشتر میبرمت پارک   عاشق سرسره هستی به سرسره میگی سُسُری خودت یادگرفتی از پله ها بالا میری و سر میخوری ولی موقع سرخوردن کمی میترسی و ما باید دستتو بگیریم زیاد تاب بازی دوست نداری تا سوار تاب میکنیمت یکم که گذشت سریع میای پایین باز میدویی سمت سرسره بعداز اینکه از تاب و سرسره خسته شدی میگی سکه یعنی بریم دستگاهای سکه ای سوارشیم و حتما چندتا ازاونام سوار میشی     اینجا شما رو آماده کرده بودم و داشتم خودم آماده میشدم که اومدم دیدم کیف پولمو برداشتی و هرچی کارت و پول بود ریختی بیرون همه رم ی...
20 شهريور 1393

واکسن 18 ماهگی

دختر نازم   واکسن 18 ماهگیت واسه 5 اسفند بود و شما سرماخورده خورده بودی واسه همین عقب افتاد و سرموعد باز واکسن نزدی   بدجورسرماخورده بودی گوش و گلوت عفونت کرده بود و سرفه های خیلی بدی داشتی مخصوصا شبا خیلی اذیت شدی گلم حدود یه ماه طول کشید تا کامل خوب بشی بعداز اونم عید شد و تصمیم گرفتم واکسنتو بزارم واسه بعد از عید که شما اذیت نشی   17فروردین صبح با بابایی رفتیم مرکز بهداشت اینقدراسترس داشتم یادم رفت کارت واکسنتو بیارم دوباره برگشتیم خونه کارت واکسنتو آوردیم همه میگفتن خیلی سخته واکسنشو و اذیت میشه واسه همین خیلی استرس گرفته بودم  وقتی رفتیم داخل اول قدو وزنت و انجام دادن وزنت12600 و قدت88...
19 شهريور 1393

آرد بازی

گل قشنگم بابایی از اصفهان برامون گز آردی آورده بود و شما خیلی دوست داشتی وقتی تموم شد آرداش توش مونده بود و شما میگفتی گز میخوام منم گفتم تموم شده  و تا خودت  جعبه رو ندیدی  باورت نشد وقتی با  دست آردا رو کنار میزدی دنبال گز میگشتی ازنرمی آرد خوشت اومد یهو گفتی نرمه منم دیدم خوشت اومده یه زیرانداز برات انداختم و آرد و گذاشتم  جلوت و شما  شروع  کردی لمس  کردن  آرد  و  اونو به دست و پاهات میزدی و بازی میکردی و کل هیکلت از سرتا پا آردی شدبعد از اینکه بازیت تموم شد بردمت حموم و حسابی شستمت و مثل دسته گل تمیزشدی. اینم عکسای وروجک آردی من     ...
16 شهريور 1393

پارک

خوشگل من یه شهربازی هست نزدیک خونمون هروقت ببرمت یه دستگاه هست سکه ای ببریه شما عاشق   اون   شدی   و   همش سوار  اون  میشی  تا  میریم  پارک میگی  سکه   ببری   با یه  بارم قانع   نمیشی دوبار   سوار میشی   اینم عکساش   کاش می دانستی؛ چشم هایم ز شکوفایی عشق تو فقط می خواند... کاش می دانستی؛ عشق من معجزه نیست!!!!!!!! عشق من رنگ حقیقت دارد!! اشک هایم به تمنای نگاه تو فقط می...
11 شهريور 1393

سیزده بدر1393

  گل نازم   سیزده بدر طبق برنامه ای که داشتیم با دوستای بابایی رفتیم پارک پردیسان جوجه و جیگر واسه ناهار گرفتیم و از ساعت 9 رفتیم و تا7 غروب اونجا بودیم خیلی خیلی بهمون خوش گذشت   شمام با دوستت پارساجون حسابی بازی کردین و خوش گذروندین بعداز ناهار شما حسابی خسته شدی و اومدی خودت اعتراف کردی مامان می می لالا   تا بغلت کردم بیهوش شدی حدود دوساعت راحت خوابیدی و با انرژی بیدار شدی و باز شروع کردی بازی کردن و دوییدن   اینم عکسای دومین سیزده بدر نفس مامانی   ...
9 شهريور 1393

عشق مامانی 19 ماهه شد

  ماهگیت مبارک نفسممممممم                   ملینای من   به چشمان تو می نگرم و سر سبزی دشت ها را به فراموشی می سپارم.... تبسم معصومانه تو مرا از نگاه به غنچه ی نو دمیده در صبحگاه بهار بی نیاز میسازد...   به چشم من ، ستاره ها دیگر در تاریکی شب درخششی ندارند.... نهال محبت تو  سرسبزترین سبزینه ای است که در بوستان عمرم کاشته ام...با اشک دیدگانم جوانه ات را آبیاری میکنم...و با بوسه های گرم مادرانه ، جوانه وجودت را قدرت می بخشم تا شاخ و برگت قوی شود و سایه گستر عمرم شوی..... ...
5 شهريور 1393